۴.۰۸.۱۳۸۶

دوست من

بی تباران انبوهند مگر از کومه برآید دودی گیرد و آتش ژرفی گردد ورنه چشمم نخورد آب زمن یا من ها آبمان سرد نانمان گرم مشتمان در جیب است حرفمان اما از آتش و خون است مدام م - زهری

۱ نظر:

ناشناس گفت...

زیبا ... بسیار زیباست این شعر