۸.۱۳.۱۳۸۸

به کجا چنین شتابان ؟


گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری ؟
به غبار این بیابان
 همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم

 به کجا چنین شتابان

به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا سرایم
 سفرت بخیر اما
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها ، به باران
برسان سلام ما را
........................
شفیعی کدکنی

۲ نظر:

عموفیروز گفت...

از تصویر ذهنی که هنگام خواندن این شعر به وجود می آید خوشحال میشوم.
گون و نسیم
نسیم میآید و وارد گون میشد.
حرف میزنند
نسیم میرود
هر چه که نسیم دور ترمیشود
گون جمله های اخر را نا امیدانه نجوا میکند.
زیباست

سین دخت گفت...

مهاجرت خوبه به شرطی که بالت رو نبسته باشن و یا بدتر از بال بستن ،جلدت نکرده باشن....