۳.۱۱.۱۳۸۹

به تو سوگند


نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم

نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم

نه چنانم که تو گویی

نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی

نه سمائم نه زمینم

نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم

نه سرابم

نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم

نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم

چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم

بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم...ا

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی

خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی
تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی

به تو سوگند

که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی

نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی



۶ نظر:

سین دخت گفت...

سلام
غیبت کبری کردید...
خوب هستید؟

ناشناس گفت...

manmosafer.blogfa.com
babaeifar.com

هادی گفت...

سلام
خیلی باحال بود
راستش چند بار اومدم اینجا نتونستم نظر بذارم!

taha گفت...

salam,shere ghashangi bod . shaeresh kie?

بهرام گفت...

سلام همشهری
ایجازی که تو بیانتونه بسی قابل تحسینه.
مطالبتون بسیار پر محتواست و عمیق.

موفق باشید!

محمد رضا بابایی گفت...

سلام من هم محمدرضا بابایی هستم
همینطوری گفتم اسم خودم رو گوگل کنم دیدم وبلاگ یک نا وبلاگ نویس امد بالا
به هر حال خوش باشید وارام